۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه











فکر میکنم کل زندگی بیست و پنج سالم رو بتونم تو این دو مصرع خلاصه کنم:


من بهار عشق را ديدم ولي باور نكردم








از صبح تا سه آزمایشگاه میرم و روی یه میوه ی بهشتی کار می کنم، خوشحالم که یه میوه ی بهشتی انتخاب کردم واسه پروژه م
امروز رفتم باکتری ها رو زیر میکروسکپ دیدم ،چه دنیایی دارن و ما خبر نداریم.
امیدوارم جواب بده.

۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه



خدایا من رو ببخش

من رو ببخش اگه رو مادر داد زدم

اگه تو روی پدر بی احترامی کردم

خدایا من رو ببخش اگه دل عزیزترین کسانم رو شکوندم........

میدونم به گناه آلوده ام میدونم .......

ولی جز تو چه کسی تحمل شنیدن و بخشش دارد؟.......

و در پایان چه زیبا سرود:

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است . .

منو ببخش

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

مهمانی

سلام
امروز روز اول ماه رمضان هست و من بر خلاف چهار سال گذشته اینبار شاد هستم. احساس می کنم خدا واقعا منو مهمونی کرده.سالهای گذشته فکر می کردم رمضان یعنی سختی وسعی می کردم تا با مهمونی ها خودم رو سرگرم کنم ولی مهمونی ها هم تموم میشد.ولی امسال که توی غربتم حس می کنم به مهمونی بزرگی دعوتم که میزبانش از ته دل دوستم داره.

التماس دعا