۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

تو

چنان در گرفتاری غرقم که نمیدانم به کدام سو بنگرم .نگاهم ناخودآگاه یک جا نمیماند حیران و سرگردان از مشکلاتم
اما اکنون به جایی رسیدم که باید همان شروع مشکلات که فکر میکردم شوخی بیش نیست میرسیدم باید
همان اول همه چیز را میسپردم به خدا اما حیف که باور نکردم
عزیزترینم تو را به زندگی دعوت میکنم که شاید خیلی ناخوشایندت باشد وقتی زندگی را درک کردی
سخت است و بس فریبنده ،فریبنده...
در لحظه ی حال احساسه بزرگی میکنی اما چنان چه که ان نقطهی حال برایت گذشته شود و به ان بنگری میبینی که کودکی بیش نبودی حال چه ۱۰ ساله چه ۲۰ ساله چه ۲۵ ساله ....
هم اکنون که برایت مینویسم زیر لب ذکر یا حسین میگویم ...
در شرایطه سختی که کسی نیست به دادت برسد با اینکه بدیها هم کردی اما اگر از ته دل صدایش بزنی صدایت را میشنود و پاسخ میدهد اما نه در لحظه
باید صبر داشته باشی صبر ، صبر ، صبر
آنچه نداشتم
همیشه با خودت تکرار کن که هیچ مشکلی نمیماند ، به جز مرگ ، همگی رفتنیست و تنها راه حلش صبر است و با خود تمرین کن و تمرین کن
من نداشتم صبر و حال هم ندارم اما ضربه ها خوردم برای همین نداشتن
پس عزیزترینم تو داشته باش!

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

تو

سلام به شاید عزیزترین کس زندگی من
نازنینم
چقدر فکر کردن به تو زیباست
نهایته عشق ، لذت و لطف خداست
همین لحظه تصمیم گرفتم تا برایت بنگارم
از زندگی از عشق از تنهایی از جوانی از غرور از غم و اشک و لبخند
از زندگی...
بخونی و بدونی
اول اینکه اینو بگم که خدا حجت رو بر من تموم میکنه با دادانه تو
اینکه دیگه چی میتونم ازش بخوام؟؟؟
اما میدونم امانتی. نگرانم چون امانتی هستی که نگرفته بهت دل بستم اما باید تکرار کنم و تکرار کنم که امانت مال من نیست !
مگر امکانپذیر است؟
پارادوکس تلخ !
من به تو میاندیشم به اینکه چگونه زندگی مرا تصرف کنی؟
آری!
چون میدانم که اگرتو از دورترین نقطهی هستی بیایی "من" میرود به دورترین نقطه ی هستی
چه رازی به جز عشق در این نهفته است؟
کیمیاگر چه خواهد کرد با عنصر وجودم؟چه چیز را با من میامیزاد تا که شوم ....





.....

۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

تولد یک گل سرخ

سلام عشق من


تولدت مبارک

یکی از بزرگترین آروزهام اینه که تو رو همیشه از موقعی که کوچیک بودی می دیدم،
دیدن قشنگترین گل سرخی که توی این دنیا پا گذاشته و بوی خوبش توی قلبم پیچیده
امروز روز تولدته و من دلم می خواست می تونستم تمام پاکی های و خوبی های دنیا رو
به تو هدیه می دادم آخه تو رو خدا به من هدیه داده و باید برای هدیه خدا یه هدیه مثل خودش پیدا کرد।
امیدوارم خدا در پایان ماه رمضان که با تولد تو همزمان شده ما رو با همه خوبی ها
به هم بیشتر و بیشتر پیوند بده و بتونیم با علاقه ای که خدا در دل ما گذاشته هر صبح از
روزهای آتی زندگی رو با پاکترین و بهترین احساس ها آغاز کنیم।

تولدت مبارک عزیزکم صدساله بشی

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه


سلام!

امروزتا نیم ساعت مونده به افطار حسابی استراحت کردم،برا افطار هم پا شدم یه همبرگر ساده با سیب زمینی گذاشتم. سفره خوبی شد،همسری که خوشش اومد.
من نمیدونم چرا بعد ازافطار تازه پی میبرم که چه تند غذا خوردم.
سر میز همش میخندیم،از خودم تعجب کردم آخه آدم خنده رویی نیستم।همسری میگه شاید برا اینه که خدا روزهات رو پذیرفته .
امیدوارم !

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه











فکر میکنم کل زندگی بیست و پنج سالم رو بتونم تو این دو مصرع خلاصه کنم:


من بهار عشق را ديدم ولي باور نكردم








از صبح تا سه آزمایشگاه میرم و روی یه میوه ی بهشتی کار می کنم، خوشحالم که یه میوه ی بهشتی انتخاب کردم واسه پروژه م
امروز رفتم باکتری ها رو زیر میکروسکپ دیدم ،چه دنیایی دارن و ما خبر نداریم.
امیدوارم جواب بده.

۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه



خدایا من رو ببخش

من رو ببخش اگه رو مادر داد زدم

اگه تو روی پدر بی احترامی کردم

خدایا من رو ببخش اگه دل عزیزترین کسانم رو شکوندم........

میدونم به گناه آلوده ام میدونم .......

ولی جز تو چه کسی تحمل شنیدن و بخشش دارد؟.......

و در پایان چه زیبا سرود:

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است . .

منو ببخش